آرش دیگر
سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۱ ژوين ۲۰۱۰
رضا هیوا
به برادرم حبیب الله گلپری پور
برگِ کوچولویِ هنوز سبزی
با پرچمکِ نازُکی چون دُم
در واپسین پروازش
زیباترین رقص ِ فصل را
بی چشم داشت
به رهگذران هدیه داد
خورشید
این بانویِ بیتا
این تعریفِ زیبایی
پیش از به خواب رفتن
پیژامهٔ سرخ ابریشمی
از شرق تا غرب
بر پوستِ عریانش کشید
تا ما رندانِ نظرباز
دُزدانه آشکار
روانهٔ بسترش کنیم
و در روستایی که
پایتختِ ابدیِ یخ بندان است
بر تخته سیاهِ شبی زمستانی
ستاره ای که میافتاد نوشت:
کرم ِ شب تاب را بخاطر بسپارید
برادر من
باری
از تبار ِ آرش کمانگیر
پیش از وداع ِ ناگزیر
لبخند به لب
جان بر کمان نهاد
و قلبِ سیاهِ بردگی را نشان گرفت
رضا هیوا
لانه
Reza Hiwa
2010-06-01#00.38
این هم یک پتیسیون است که برایش به راه افتاده
برگِ کوچولویِ هنوز سبزی
با پرچمکِ نازُکی چون دُم
در واپسین پروازش
زیباترین رقص ِ فصل را
بی چشم داشت
به رهگذران هدیه داد
خورشید
این بانویِ بیتا
این تعریفِ زیبایی
پیش از به خواب رفتن
پیژامهٔ سرخ ابریشمی
از شرق تا غرب
بر پوستِ عریانش کشید
تا ما رندانِ نظرباز
دُزدانه آشکار
روانهٔ بسترش کنیم
و در روستایی که
پایتختِ ابدیِ یخ بندان است
بر تخته سیاهِ شبی زمستانی
ستاره ای که میافتاد نوشت:
کرم ِ شب تاب را بخاطر بسپارید
برادر من
باری
از تبار ِ آرش کمانگیر
پیش از وداع ِ ناگزیر
لبخند به لب
جان بر کمان نهاد
و قلبِ سیاهِ بردگی را نشان گرفت
رضا هیوا
لانه
Reza Hiwa
2010-06-01#00.38
این هم یک پتیسیون است که برایش به راه افتاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر